کد مطلب:223231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

پیشنهاد خلافت

پیشنهاد خلافت

بازمی گردیم به مدینه زمانی كه رجاء بن أبی ضحاك و یاسر خادم نامه ای را از سوی مأمون به حضرت رضاعلیه السلام تسلیم كردند. او در نامه از حضرت درخواست پذیرش ولایتعهدی كرده بود و با لطافت خاصی سعی در جلب اعتماد و اطمینان امام علیه السلام نموده و از حضرت خواسته بود نامه را بر زمین نگذاشته رهسپار مقر مأمون در مرو شود.

( زندگانی سیاسی هشتمین إمام، (متن فشرده)، ص 132؛ اثبات الوصیة (ترجمه محمّدجواد نجفی)، ص 394. )

هنگامی كه حضرت وارد مرو شد مأمون ابتدا به آن حضرت پیشنهاد خلافت كرد. این موضوع را بسیاری از مورّخان ضبط كرده اند. عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، المناقب ابن شهرآشوب و روضة الواعظین از جلمه منابعی هستند كه به نقل از أبو صلبت هروی می نویسند:

مأمون به علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام گفت: ای پسر رسول خدا من فضل و علم و پارسایی و عبادت و بیم تو را از خداوند دانستم و تو را برای خلافت از خود سزاوارتر می بینم. حضرت رضاعلیه السلام فرمود: به بندگی و عبودیت خدای عزّوجلّ افتخار می كنم و با پارسای امید دارم از شرّ این جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهیز از گناهان به غنیمتها رسم و با فروتنی نزد خدا مقامی بلند یابم. مأمون گفت من چنین مصلحت می بینم كه خود را از خلافت عزل كنم و آن را برای تو قرار دهم و با تو بیعت كنم. حضرت رضاعلیه السلام فرمود: اگر این خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده است، روا نیست جامه ای را كه خداوند بر قامت تو پوشانده بیرون آوری و بر تن دیگری كنی و اگر خلافت از غیر تو است چیزی كه از تو نیست چگونه به من می بخشی. مأمون گفت: ای پسر رسول خدا برای تو چاره ای نیست و باید این كار را بپذیری. حضرت فرمود: این كار را به میل خود هرگز انجام نخواهم داد.

( عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، 9/2علیه السلام 3؛ روضة الواعظین، علیه السلام صلی الله علیه واله 3؛ المناقب، 3/4صلی الله علیه واله 3؛ بحار الأنوار: 120/12؛ حدیقة الشیعة، ص 3 - 192. )

إمام علیّ بن موسی الرضاعلیه السلام در برابر پیشنهاد مأمون بسختی مخالفت كرد، منابع تاریخی می نویسند: كوشش مأمون مدتها ادامه یافت. با این وجود إمام علیه السلام از ( عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، 389/2. )

پذیرفتن پیشنهاد مأمون بشدّت امتناع كرد و پس از آن چون مأمون ناامید شد، پیشنهاد ولایتعهدی را طرح كرد. أبو صلت هروی در ادامه روایت خود می گوید:

مأمون گفت: اگر خلافت را نمی پذیری و بیعت كردن مرا با خود خوش نداری، ولیعهد من باش تا خلافت پس از من از تو باشد. إمام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، پدرم از نیاكانش از امیر المؤمنین علی علیه السلام از پیامبرصلی الله علیه واله حدیث كرد كه من پیش از تو (مأمون) از این جهان می روم در حالی كه با زهر، مظلومانه مسموم خواهم شد، می روم در حالی كه فرشتگان آسمان و زمین بر من می گزیند و در سرزمین غربت كنار هارون الرشید به خاك سپرده خواهم شد.

مأمون گریست و گفت ای پسر رسول خدا، چه كسی می تواند تا من زنده ام شما را بكشد یا توان آزار شما را داشته باشد؟ حضرت فرمود: همانا اگر بخواهم بگویم، می گویم چه كسی مرا خواهد كشت. مأمون گفت: ای پسر رسول خدا، با این گفتار می خواهی بار را از دوش خود برداری و خلافت و یا ولایتعهدی را قبول نكنی تا مردم بگویند در دنیا پارسایی؟ إمام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند از وقتی كه خدایم آفریده هیچ دروغ نگفته ام و من برای دنیا، پارسایی نمی كنم. وانگهی می دانم كه تو چه اراده كرده ای و چه می خواهی. مأمون گفت: چه می خواهم؟ إمام علیه السلام فرمود: اگر بگویم در امان هستم؟ مأمون گفت: آری برای تو امان خواهد بود. إمام فرمود: قصد آن داری مردم بگویند، چنین نبود كه علیّ بن موسی به دنیا بی رغبت باشد، بلكه دنیا به او رغبت نداشت. اكنون ببینید چگونه ولیعهدی را به طمع خلافت پذیرفت. مأمون سخت خشمگین شد و گفت: همواره از چیزهایی كه ناخوش دارم با من سخن می گویی و از خشم من خود را در امان می بینی به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را بر آن مجبور می كنم و اگر باز هم نپذیری گردنت را خواهم زد.

حضرت رضاعلیه السلام فرمود: خداوند مرا منع فرموده كه خود را به دست خویش به هلاكت افكنم اگر چنین است كه می گویی، آنچه خواهی می پذیرم، به شرط آن كه هیچ كس را به كاری نگمارم و از كاری عزل نكنم و هیچ رسمی را برهم نزنم و فقط از دور راهنمایی كنم. او پذیرفت و حضرت رضاعلیه السلام را با وجود كراهت ایشان به ولیعهدی گمارد.

( عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، 9/2علیه السلام 3، 390؛ روضة الواعظین، ص 8 - علیه السلام صلی الله علیه واله 3؛ مسند الإمام الرضاعلیه السلام ، 8/1 - صلی الله علیه واله صلی الله علیه واله ؛ مناقب آل أبی طالب (چاپ نجف)، 2/3 - 1علیه السلام 4؛ بحار الأنوار: 12/علیه السلام 11 و 120. )

در منابع معتبر گزارشهای زیادی در رابطه با نپذیرفتن ولایتعهدی از سوی حضرت ثبت شده، فراوانی این اخبار گواه مخالفت شدید حضرت علیه السلام با اهداف مأمون از طرح مسأله ولایتعهدی است. مسعودی در اثبات الوصیة، می نویسد: علیّ بن موسی (به مأمون) فرمود: خلافت در خاندان ما قرار نخواهد گرفت، مگر آن كه گاه كه بیست نفر قبل از خروج سفیانی، حكومت كنند. مأمون اصرار كرد و آن حضرت بشدت مخالفت و امتناع نمود، پس از مدتی گفتگو قرار شد خلافت بعد از مأمون در اختیار او باشد.

( اثبات الوصیة، 8/1 - صلی الله علیه واله صلی الله علیه واله ؛ مناقب آل أبی طالب، 2/3 - 1علیه السلام 4؛ بحار الأنوار: 12/علیه السلام 11 و 120. )

امتناع إمام علیه السلام از پذیرش ولایتعهدی به قدری جدّی بود كه فضل بن سهل «ذو الریاستین» وزیر مأمون كه خود در طرح مسأله ولایتعهدی نقش بسزایی داشت خطاب به گروهی از مردم گفت:

چه امر شگفت انگیزی می بینم، گفتند: «اصلحك اللّه» چه دیدی؟ گفت: دیدم امیر المؤمنین (مأمون) به علیّ بن موسی گفت: من چنین مصلحت می دانم كه خلافت را در گردن تو گذارم و خود را از خلافت فسخ كنم ولی علیّ بن موسی به مأمون گفت: «اللّه اللّه» مرا توان و قدرت این كار نیست و هرگز من كسی را ندیدم امر خلافت را ضایعتر از امیر المؤمنین مأمون كند، زیرا كه از آن كناره می گیرم و به علی ابن موسی عرضه می كند و علیّ بن موسی آن را وامی گذارد و ا ز آن امتناع می كند.

( عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، 1/2 - 381؛ روضة الواعظین، ص 0علیه السلام - 9صلی الله علیه واله 3؛ الارشاد، ص 251؛ بحار الأنوار: 12/صلی الله علیه واله 11 به بعد؛ ینابیع المودّة، ص 384؛ المناقب، 3/4صلی الله علیه واله 3؛ اصول كافی، 489/1؛ علل الشرایع، 3/1صلی الله علیه واله 2؛ كشف الغمة فی معرفة الائمة، 3/صلی الله علیه واله - 5صلی الله علیه واله ، علیه السلام 8؛ مسند الإمام الرضاعلیه السلام ، 9/1صلی الله علیه واله . )

شیخ صدوق به نقل از محمّد بن عرفه كه علت پذیرش ولایتعهدی را از آن حضرت پرسیده می نویسد حضرت فرمود:

چه چیز جدّم امیر المؤمنین علی علیه السلام را واداشت كه داخل در شورا شود؟

( عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، 380/2. )

فتال نیشابوری در روضة الواعظین و شیخ مفید در الارشاد در ادامه مناظره إمام رضاعلیه السلام با مأمون می افزایند: مأمون بعد از امتناع آن حضرت گفت: عمر بن خطاب شش تن را اعضای شورا قرار داد كه یكی از ایشان جدّت امیر المؤمنین بود و حكم كرد هر یك از ایشان مخالفت كند گردنش زده شود. اكنون تو نیز چاره ای نداری و باید آنچه از تو می خواهم بپذیری و هیچ راه گریزی از آن نمی بینم....

( روضة الواعظین، ص 0علیه السلام 3؛ الارشاد، ص 291. )